وبلاگ شخصی علی زمانی

پیرامون مطالعات و دلبستگی های شخصی

وبلاگ شخصی علی زمانی

پیرامون مطالعات و دلبستگی های شخصی

در این بلاگ ، تمام حوزه هایی که به نوعی علاقه مند به کار هستم رو می نویسم ،
گاهی در مورد فیزیک و مقالات و تحقیقات و کارهایی که علاقه به پیگیریشون دارم ،
گاهی در مورد نظریات جامعه شناختی و روانشانی ، گاهی در مورد افکار جهان بینی ، گاهی در مورد طراحی وب ،
هر چیزی که به نوعی علاقه مند هستم ، در این بلاگ می گنجد

پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

کوچه های چشم هایت ، همچون تکه خوابیست پر از نو بودن

مثل جمله ای به جا مانده از قافیه هایش ، که طفلی کوچک خودش را غرق آهنگ نداشته اش می کند

چیزی بین خیال و واقعیت ، چیزی بین تمام حرف های گفته شدمان روی همان نیمکت خط خطی ...

۰ ۲۳ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۲۳
علی زمانی

به پیشنهاد یکی از دوستان، رمان بار هستی نوشته ی میلان کوندرا، رو شروع کردم به خوندن

چیزی که توی این کتاب برام جالب بود، نوع نوشتنش بود، نویسنده دنیایی رو به تصویر میکشه، و برای افکار و دنیاش یه سری شخصیت‌هایی رو می سازه و اون رو توی کتاب به حرکت در میاره، چیزی که خوندنش رو لذت بخش میکنه ، کلمات و تصویرهایی و نوع دیدی  هست که نویسنده توی کتاب داره.

 بعضا موقع خوندن ، توی یک صفحه چندین بار برگشتم به عقب و یه جمله رو چند بار شروع به خوندن کردم و از هنر نویسنده لذت بردم،

۱ ۲۰ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۵۸
علی زمانی

تو پر از تردیدی ، پر از رهایی ، پر از حرف های نو ، پر از پرواز ، 

تو قصه ای بی انتهایی ، که هر بار که می بینمت ، هزار بار غرقت میشوم ، گمت میشوم

چشمهایت ، ترانه اند ، پر از رقص ، پر از هیاهو ، پر از بودنت

من ، هیچ ، سکوت میشوم ، گم میشوم ، تا فقط تو را ، دوباره ببینم 

۰ ۱۹ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۳۷
علی زمانی

اونقدر توی این دنیا ، عظمتش ، وسعتش گمیم ، که هیچ هم حساب نمی یام ، با این وجود همیشه به خودمون می نازیم و ادعای برتر بودن می کنیم ، ادعا داریم و غرو

۰ ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۳۶
علی زمانی

شب و هست هنوز راحت می‌خوابیم، فارغ از پیرامونی که پر از تلاطم و مرگ است،

فارغ از شرفی که توی کوچه‌ها قربانی میشه هر لحظه، فارغ از مردمی که شرف خودشون رو توی این خیابون های سیاه، جا می زارن و گردنبند مدرنیزه رو به گردنشون می ندازن و خوشحال تا ابدیتی پر از پوچی آواز می خونن،

فارغ از گیسوانی که زیر پای هوس‌های سیرنشده ،  قربانی ساده‌ترین نیاز های زندگی میشه.

این مردم من هست، این جماعتیست که از من می‌خواهند آزاد باشم و حرف خودم را تکرار کنم،

مردمی که بزرگ‌ترین افتخارشون، نادیده گرفتن شرفی است که دمادم، آواز زنده بودنش را سر می‌دهند.

عادت کردیم به سکوت، عادت کردیم به بی تفاوت بودن،

نه، نمی خوام بگم خفه بودن رو خوب یاد گرفتم، خسته شدم از مردمی که حرف‌هایی رو نمی فهمن که سال‌هاست صورتم رو خراش می دن، دردهایی که سرتاپای خودم رو هر روز قربانی می‌کنند.

۰ ۱۷ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۳۰
علی زمانی

"از عشق تو"

اگه از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت
===
میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو
مغرب نو

۰ ۱۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۳۰
علی زمانی

بیا دمی بنشینیم به صدای سکوت گوش دهیم

دمی خودمان را از تمام آنچه غریب است رها کنیم

بیا تمام آنچه را برایمان آرزوست 

دشنامش دهیم

29 اردیبهشت 1390

۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۴۹
علی زمانی

چراغ ها خاموش, 

پنجره ها بسته,

صدای شیون باد,

آدم های مست,

دروغ های زیبا

تنهایی

و حالا یک قطره اشک ویک سلام بی پاسخ...

۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۵۹
علی زمانی

کنار باغچه جوانه زدنش را شروع کرد ، ولی تنها بود ، برای بودنش ، دست خالی ریشه ای نیست ، 

پیرمرد تنهایی را دید که به سمتش می آمد ، زمینش را شخم زد ، عجیب بود ، ریشه هایش دوباره زنده شده بودند ، دوباره رشد کرد ، جوانه زد ، پیرمرد اما ، دگر شخم نزد ،ریشه هایش را آب داد ، و دویاره جوانه زد ، همینطور جوانه میزد ، و پیرمرد هم هر روز کمکش میکرد ، روزها گذشت ، او حالا بزرگ شده بود ، زیباترین گل رز باغچه ، یک روز ظهر ، پیرمرد سرشار از درد به باغچه آمد ، مثل هرروز نبود ، خرد شده بود ، دستانش می لرزید ، اما گل ، فقط منتظر بود که پیرمرد مثل هر روز به او رسیدگی کند ، ولی امروز خبری از محبت های پیرمرد نبود ، او مثل هر روز نبود ، 

پیرمرد نزدیک شد ، تا برای اولین بار ، گل را ببوید ، تا شاید شادابی گل ، درد هایش را آرام کند و برای یک لحظه از هر چه هست رها شود ، اما ، فراموش کرده بود که گل ، با تمام وجود رشد کرده بود ، همراه با خارهایش ، دستان پیرمد خون آمد ، و گل هم دردلش گفت ، قرار نبود مرا ببویی ......من برای تو نبودم ، پیرمرد اما ، خاموش بود ، و پر از درد ، ولی ،یک لیوان آب به ریشه های گل داد ، و رفت ، رفت ، رفت ، 

و اما گل ، زیباتر از همیشه ، رشد میکرد ، ولی نه با دستان پیرمد ، با دستان غریبه ، بعد از طلوع خورشد ، گل بیدار شد تا ببیند که دنیا امروز در چه جهتی می وزد ، ولی ، زمینی در کار نبود ، 

تمام زندگیش یک لیوان بود ، و ریشه هایش ، کنی آنطرفتر ،  جایی که هرروز یک نفر می نشست و برای کسی که وجودش در ریشه های گل رفته بود ، درد دل میکرد ، کسی که تمام زندگی پیرمرد بود ، 

گریست ، کمی آنطرفتر ،اما

 پیرمرد خوابیده بود ، کنار جایی که مدت ها پیش ، تمام زندگیش خوابیده بود ، 

 12 تیر 1390

۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۱۷
علی زمانی

تفاوت،اینجا باید ایستاد،به گذشته ای نگاه کرد که ساخته ام،به چیزی که نام مرا با خود همراه ساخته،حالا مساله اینجاست،آیا من همانی هستم که دیده اند؟کسی که شکست خورده است؟

خب،اینجا یک چیز مهم است،من ایمان دارم که آنچه درونم هست بسیار والاتر از چیزیست که دیگران می بینند،پس مشکل کجاست؟

چرا تمام افراد و مشکلاتی که وارد مرز زندگی من شده اند تجربه ی یکسانی را به من داده اند،با آنکه بسیار با هم تفاوت داشته اند،اگر از درون قضیه نگاه کنیم عذاب زیادی به من وارد شده،و اولین چیزی که به ذهن آدم میرسد مجرم شناختن  مقابل است،با این روش بیشتر اشتباهات به  مقابل وارد میشود و با نثار فحش ،درون خود را آرام میکنیم و با بیاد آوردن ،اشتباه چراغ آینده است دوباره شروع میکنیم،ولی ...

تکرار چیزیست که بارها شاهد آن بوده ام،پس روش دفاعی من برای مقابله با مشکلات نقص دارد،شاید گفت که روش درست است و شخص اعمال کننده نحوه ی اجرا را نداند،خب حرف به جایی است،

ولی به راحتی از محکم بودن آن میکاهیم،چند سال است که همین روش را مد نظر داشته ایم،و همیشه هم سعی برآن بوده است که به بهترین نحو آن را به انجام رسانیم ولی تکرار جوابی بود که گرفتیم پس،یا این روش اشتباه است یا این روش برا شخصیت من به جا نیست،

پس،دگر بس است،موقع تغییر است،باید روش دوم را انجام داد،ولی نه به طریقی که روش اول کاملا منسوخ گردد،روش این است که روش دوم پایه افکار میشود و در صورت کمبود از روش اول استفاده میکنیم،اما روش دوم،کاری است که مدتهاست سعی در عملی کردن آن را داشته ایم ولی به دلیل نبودن عنصری وجودی به انجام نرسیده است،عنصری که لازمه ی بودن انسانیت هست،

انسانیت ،خود وجودی ماست که بوسیله ی این عنصر به وجود خود اکتکا میکند،پس یکی دیگر از مشکلات هم ریشه یابی شد،تفاوت بین خود وجودی و خود اجتماعی مطلوب،

انسانیت را نباید با خود اجتماعی مطلوب یکی گرفت،انسانیت شخصیت آرمانی است،آرمان والای انسانی،چیزی که باعت افتخار خدا شد،ولی خود آرمانی مطلوب ،اجتماع دوست هست،حالا اگر اجتماع با فطرت خدایی فاصله داشته باشد این دو هم تفاوت خواهند داشت،

اراده،عنصری است که فکر را متولد میکند،همان چیزی که من زیاد بهره ای نبرده ام،ولی چیزی را فراموش کرده ام،اراده هنگامی ساخته و محکم میشود که هدف در میان باشد،ولی آیا مشکل من نبود اراده هست یا نبود هدف یا اینکه این میان چیزی جامانده است؟
 19 تیر 1390
۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۱۴
علی زمانی

چند روز پیش یه چیز خیلی جالب برام پیش اومد ، یه کاری پیش اومد باید می رفتم جایی کار داشتم ولی پیاده بودم ، این وسط هم موقعیتی جور شد و یه نگاهی به زندگی مردم کردم و مثل همیشه نوع برخوردشون رو با زندگی رو می دیدیم 

یه چیزی که همیشه برام جالب بود ، این بود که مردم زندگی رو خیلی جدی میگیرن ، خیلی بهش بها میدن ، اونقدر جدی دنبالش می کنن که بیشتر مواقع غرقش میشن ، توش گم می شن ، چیزی که هیچوقت نتونستم انجام بدم .

۲ ۰۷ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۱۵
علی زمانی

سال‌ها قبل، خیلی قبل‌تر از آنکه من بدانم چرا باید باشم.
در نقطه ای دور دور. دورترین نقطه ی زهنم ... 
، در واهمه ای سرتاسر ابهام، چشمانم را پیدا کردند ...
حراسان گرد خود، همچون تکه ای خواب.
، در قصه‌هایی هزار تو.
پی آنکه مرا با خود می‌خواند.

۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۰۲
علی زمانی