باز تو آمدی از پشت دنیایی مبهم ، از جایی که سایه ها برای برنده شدن امید به زندگی دارند ،
تو از جنس ابهام بودی ، از جنس تردید های همیشگی ، از چیزی که باید باشد ولی نیست
این بار قصه مبهم تر از آنست که صورتش را پیدا کنم
یاد دور می افتم ، یاد قصه ای از نو بودن ، یاد تمام حادثه های زنده شده
یاد تو ، یاد چیزی که باید باشی ولی نبودی ، یاد دستانم که تو را التماس می کردند ، یاد گم شدن های همیشگی
با تو آغازم نبود ، من از نو تو را به تصویر می کشم ،
دیوار ها دوباره بلند شده اند .گوشهایم مردمان پشت دیوار را خوب نمی بینند .
گویی خواب رفته باشم ، گویی آنها همیشه هستند و این من هستم که به عمد ، از این بلندها لذت می سازم
دیگر حتی سپیدی هایش هم تکراری هستند . از جنس تمام حرف های همیشگی ، از جنس حرف هایی که مرا به بودن التماس می کردند .
و باز و باز ، من گم شدم ، با آنکه مسیر را دانستم
گویی از لذت گم شدن بیشتر امید دارم .