شب بخیر
سهم من این خواهد بود ؟
تکرار ابدی رنجی به اسم آینده ؟
مدام از همه چیز گفتن و تحقیر شدن به اسم متمدن بودن
اصلا حرف زدن هم مال خودم نخواهد بود ، مدام باید به آن فکر کنم که مبادا جمله های مرا برای خودش چگونه خواهد دید ، چگونه خواهد بود ،
چرا باید واقعیت را مدام تکرار کنم ؟ مگر همین دیروز نبود که دوباره یادم آمد باخته ام در مسیری که برنده بودم ؟
چیزی پر از حسرت ، جمله هایی گم شده ، خفه شده ، قصه ی همان جادوگر دروغگو ،
لعنت ، لعنت به همه چیز ، لعنت به تمام تاریخی که من به یادم می ماند ، لعنت
باید این حرف ها تمام شود ، به آخر برسد ، به بن بست برسد ، باید یک نفر این شلوغی را تمامش کند ،
از زن بود خسته شده ام ! از این خفه بودن ، از این مرگ
دلم نور می خواد ، هوای تازه ، خیابانی تازه ، قدم زدن های تنهایی تا آخر شب ،
جمله هایی پر از بزرگی ، پر از شهامت ، پر از شرف !
شبم بخیر ..