وبلاگ شخصی علی زمانی

پیرامون مطالعات و دلبستگی های شخصی

وبلاگ شخصی علی زمانی

پیرامون مطالعات و دلبستگی های شخصی

در این بلاگ ، تمام حوزه هایی که به نوعی علاقه مند به کار هستم رو می نویسم ،
گاهی در مورد فیزیک و مقالات و تحقیقات و کارهایی که علاقه به پیگیریشون دارم ،
گاهی در مورد نظریات جامعه شناختی و روانشانی ، گاهی در مورد افکار جهان بینی ، گاهی در مورد طراحی وب ،
هر چیزی که به نوعی علاقه مند هستم ، در این بلاگ می گنجد

پربیننده ترین مطالب

گذشته

پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۰۷ ب.ظ

آدم باید ذهنش رو خالی کنه ، نمی دونم چطوری بگم ، ولی این وسط یه سری چیزایی هستن که نمی زارن درست حسابی فکر کنم ، نمی زارن درست حسابی تصمیم بگیرم ذهن آدم همینه دیگه ، این وسط مال منم پر شده از چیزای الکی ، مثلا امروز صبح یه سر رفتم حموم ، توی حموم همش داشتم بحث میکردم در مورد یه چیزی ، چیزی که چند روز پیش برام پیش اومده بود ، انگار کل این مدت ذهنم من پر شده بوده از این چیزا ، به نظرت باید چیکار کنم ؟
دیروز یه چیزی به ذهنم رسید ، اینکه دوباره خودمو بدم دست منطقم و بذارم اون برام تصمیم بگیره ، اون دستور بده ، یاد حرف یکی از دوستام افتادم ، گفت برای تغییر خیلی باید سختی بکشی ، ولی یه چیزی هست که برام جالبه ، خودم خیلی خوب با چیزایی که دوست دارم بشم ، تغییر میکنم ، سریع کاری رو انجام می دم که درسته ، چیزی رو بدونم درسته بدون چون و چرا تبدیل به یه عادت می شه برام ، همینش برام احساس خوبی می یاره
این بین خودمون بمونه ، دلم عجیب پر شده ، دلم می خواد یه ریز بزنم زیر گریه ، ولی نمی دونم چرا نمیشه ، یه چیزی اون تو هست که ناراحتم می کنه ، ولی نمی دونم چی هست ، یه چیزی هست که نمی زاره راحت فکر کنم ، چی و کی هست رو نمی دونم ، بعضی وقتا یه دفعه تا به خودم می یام انگار دنیا خالی شده و من دارم به هیچی فکر میکنم ، به چیزی که خودم هم نمی دونم چی هست ، این وسط من خورد می شم و اون فکر به زندگی خودش ادامه می ده ، چه کار باید کرد ، ولی یه حرفی هست که نمی زاره ببازم ،
یه گذشته ی تلخ ، بهم اجازه نمی ده بیخیال بشم ، بهم می گه برو جلو ، به گذشته که نگاه می کنم پر از حسرت و نا امیدی ، پر از فرصت های باد رفته ، پر از چیزایی که می تونستم داشته باشم ولی با همین تنبل بازی هام به باد رفتن ، به هیچ تبدیل شدن به یه حسرت بزرگ ،
به قول لهراسبی ، خدایا من کجای جاده ایستادم ، کجای جاده دلتنگه …..

نمی دونم ، ولی به نظرم گم شدم ، توی دنیا ، توی چیزایی که هست ، یادم رفته چی می خوام باشم ، یادم رفته قراره چی بشم ، بادم رفته روزایی که توی آینده سفر میکردم ، یاد آرزوهایی که داشتم ولی الان دیگه ازشون خبری نیست ، به درونم که نگاه می کنم ، هستشون ولی حواسم نیست که قراره موقعی که پیر شدم شخصی باشم که دنیا بهش افتخار میکنه ، کسی باشم که حسرت نمی خوردم ، کسی هستم که نمی گم که ای کاش دوباره جون می شدم ، من الان ۲۲ سالمه ، ۲۲ سال رفته ، زیاده ولی راه هنوز درازه ، دوست دارم روی چیزی کار کنم که از کوچیکی همیشه بهش فکر میکردم ……………..

۹۱/۱۱/۰۵
علی زمانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی