متفاوت بودن
بهترین نمونه برای شروع ، معمولا نکاتی هستند که بدون فکر آغاز می شوند ولی با تفکر و اندیشه پخته و به جلو می روند،
آگاهی؛ همواره نکته ای کلیدی برای آدمیت بوده است ، ابزاری قوی برای فعمیدن و پیدا کردن حقیقت ، ولی خود اگر از نقطه ای صحیح آغاز نشود، چه بسا گمراه کننده تر خواهد بود.
آنچه مهم است ، آگاهی ما باید به دور از تعصبات ملی ، نژادی ، دینی و اعتقادی باشد . آگاهی هنکامی که آزاد باشد می تواند عقاید و مسیر آزادانه وصحیح را مشخص کند. می تواند ما را به سمتی ببرد که خود می خواهیم نه مسیری که برای ما تعیین شده است !
هر آنچه آدمی آزادانه تر بایندیشد ، قدرت بیشتری برای حرکت واقعی و صحیح خواهد داشت ، ولی اگر چه ، پیشفرض های ذهنی و باوری ما ، از عقاید و افکاری سرچشمه میگرند که خود ، به طور صحیح در مورد موجودیت آنها چیزی نمی دانیم ، حتی اگر به عقیده ی زیادی مسیر درست را انتخاب کنیم ، باز هم اشتباه کرده ایم و آزادی واقعی را از خود سلب کرده ایم .
ما هنگامی آزاد خواهیم بود که در پایین ترین سطوح فکری خود هم ، بهمیم به چه می اندیشیم ، احساسات خود را به طور شفاف و واضح ببینیم و خود ، آگاهانه تصمیم به پیروی از سلسله افکاری کنیم که ریشه ی عقاید و آرمان های ما خواهند بود.
ولی سخت از که ما از بتدا ، فکری صحیح و بدون وابستگی داشته باشیم .وابستگی که در مراحل قبل از زمان آگاهی خود خواسته ی ما شروع شده و در ریزترین تفکرات و عقاید ما ریشه داشته اند .
اندیشیدن و روشی که بتواوند ما را از چهار چوب های متداول و ثابتی که که ما را به خود دوخته اند ، سخت و گاهی حماقت آمیز است !
کافی است تصور کنید که حتی نوع قدم زدن شما ف نوع آب خوردن ، نوع تنفس ، نوع و جنس کلماتی که هر روزه به کار میبرید ، همگی بخشی از عقایدی هستند که شخصیت شما را از آن خود کرده اند !
ولی به نظرم ، احمقانه بودن ، البته کلمه ی احمقانه مترادف با دیوانه نیست . منظورم از احمقانه بودن روش فکر کردن است ، مثل احمق ها فکر کردن ، چیز های بدیهی و پیش پا افتاده هم شک کردن و عجیب دیدن .
نوعی ابزار که مارا از چهار چوب هایی که خود هم نمی توانیم مرزبندی آنها را تجسم کنیم ، نزدیک می کنند و عقاید و مرز های فکری ما را برایمان مجسم و قابل لمس میکنند .
برای مثال فکر کنید که یک روز درست زمانی که در بحثی جدی هستید و با دیگران حرف میزنید ، یکدفعه و بیهوده با صدای بلند بخندید و در عین حال ، حرکات و احساسات خود و اطرافیان را هم زیر نظر بگیرید .
میبینید که چقدر زیر فشار نگاه ها و احساسات محیط هستید چون کاری خلاف وقاع و عقاید محیط انجام داده اید پس محیط شما را تحت فشار قرار می دهد .ممکن از خجالت بکشید و بابت بی ادبی انجام شده عذر خواهی کنید و دیگران هم در کنیه ی ذهنشان فکر کنند که شما دیوانه شده اید !
به طور ناخاسته ، بدون اینکه ما دخالتی داشته باشید ، به ما فهمانده شده است از چهار چوب های خاصی پیروی کنیم که متشخص باشیم ، که برای دیگران متشخص باشیم ، که از آن دیگران باشیم !
ولی مثال بالا را برای توجیه دیوانه بازی نزدم ، به نظرم آدمی باید آزاد باشد ، به معنای واقعی ، هیچوقت تسلیم اراده ی محیط نشود و کاری که می اندیشد درست است را انجام دهد .
اگر عقیده و نظری داریم مطمئن باشیم که عمیقا به آن اعتقاد داریم ، نه چیزی برخاسته از عقاید افرادی که بر روی ما تاثیر گذاشته اند .
به نظرم آزادی فکری و عقیدتی لازمه ی نو آوری و متفاوت بودن است .لازمه ی ساخت و خلف نو و جدید است . پیدا کردن و درست کردن مسیر های جدید و متفاوت است ، لازمه ی تفکر آزاد است .
لازمه ی تفکری است که چهار چوبی ندارد و در عین حال چهار چوب های جدیدی را خلق میکند.لازمه ی حرکتی است که فشار و اجباری بر روی آن نیست .
آزادی واقعی می تواند فکر باز و بدون تعصب باشد . یک نقاشی باشد که طرح هایش به هیچ نفر و سبکی تعلق نداد و در عین حال زیبا و چشم نواز است !
به نظرم آدمی موقعی می تواند دنیا را متفاوت ببیند که پیشفرض های ذهنی و عقیدتی خود را ، خودش ساخته باشد و اگاهانه حرکتی را انجام دهد که از آن خود است و خالقی خواهد بود که خلق میکند، از عقاید و بار های خودش!
کسی که آزاد باشد دنیا را همانگونه که هست می بیند ، با تمام اتفاق ها و بخش هایش که می تواندد معنی زشت و زیبا را به خود بگیرند .
آدمها را بدون آنکه در موردشان قضاوتی کند ، دوست دارد ، چون از درون به خودش اعتقاد دارد و دیگران را ، همانگونه که هست قبول می کند ، بدون پیشزمینه و تفکری انتقادی و تشویقی
خودش را بر مبنای حقیقت می سازد و حقیقت یعنی همه چیز ، هر چند بسیار سخت و دست نیافتنی است .