زندگی
چند روز پیش یه چیز خیلی جالب برام پیش اومد ، یه کاری پیش اومد باید می رفتم جایی کار داشتم ولی پیاده بودم ، این وسط هم موقعیتی جور شد و یه نگاهی به زندگی مردم کردم و مثل همیشه نوع برخوردشون رو با زندگی رو می دیدیم
یه چیزی که همیشه برام جالب بود ، این بود که مردم زندگی رو خیلی جدی میگیرن ، خیلی بهش بها میدن ، اونقدر جدی دنبالش می کنن که بیشتر مواقع غرقش میشن ، توش گم می شن ، چیزی که هیچوقت نتونستم انجام بدم .
نمی خوام بگم آدم بی خیالی هستم نه ، نوع دیدیم به زندگی بیشتر به چشم یه اتفاق هست که می افته و خوب و بدش ، هرچی می خواد باشه ، من فقط کاری رو می کنم که باید انجام بدم ، نه کمتر نه بیشتر ، نه اونقدر بی توجه که کلا از زندگی پرت بشم نه اونقدر درگیرش بشم که کلا بخشی از اسباب بازیش در بیام ،
می بینم که اطرافیانم شب و روز تمام تلاش خودشون رو انجام می دن که زندگی کنن ، کار میکنن ، پول در میارن ، ازدواج می کنن ، بچه دار میشن ، و همیشه یه مسیر عادی رو طی می کنن و همیشه سعی می کنن که زندگی رو راضی نگه دارند و این وسط خودشون رو نابود میکنن و کلا خودشون رو فراموش ، دلبستگی هاشون ، علایقشون ، استعداد هاشون ، خودشون ، این وسط می شن یه مهره که باید بدون روح باشه و فقط نقش بازی کنه .
چند وقت پیش یه پرستار خانه ی سالمندان اومد بود آخرین گفته های افراد پیر رو که قبل از مرگشون گفته بودن رو انتشار داده بود ، یکی از بیشترین جمله ها این بود : کاش که اینقدر کار نمی کردم ، کاش به خودم بیشتر اهمیت می دادم ،
متاسفانه ما همیشه سعی می کنیم که یه مسیر روتین و معمولی رو طی کنیم و به چیزی برسیم که پدرانمون رسیدن ،درس ، کار ، ازدواج ، بچه داری ، و پیری ، تنهایی و نهایتش مرگ ،
ولی آیا واقعا زندگی یعنی همین ؟ یه مسیر و همیشه طی کنیم ؟ مسیری که هزاران سال هست داره طی میشه ؟ پس این وسط ما کی باید باشیم ؟
پس چیزی که باید باشیم چی میشه ؟ پس چرا خلق شدیم ؟ چرا خدا از خلق ما به خودش آفرین گفت ؟ که بیایم یه زندگی معمولی و ساده رو انجام بدیم و نهایتش یه سنگ قبر که سالی یه بار هم کسی نیاد یادی از ما کنه ؟
ولی میدونی چیه ؟ خیلی ها قبلا این مسیر رو نرفتن ، جنگیدن ، خودشون موندن ، با تمامی که زندگی برای زمین زدنشون داشت باز هم کم نیو وردن ، خودشون موندن و هرگز نمردن ، هرگز
به نظرم زندگی خیلی بیشتر از یه مشت اتفاق خوب و بد باید باشه ، خیلی بیشتر از کارهایی باید باشه که همه دارن انجامش می دن ، خیلی بیشتر از پول در اوردن ، کار کردن ، خیلی بیشتر از یه مسیر صاف و ساده باید باشه ، خیلی بیشتر از یه اتفاق هست که یه بار اتفاق می افته
به نظرم زندگی مثل تصمیمه ، یه اراده ، یه فکر که ما مسئول شکل گیریش باید بایشیم ، خود ما می سازیمش ، خود ما تعیین می کنیم که پی باید باشه ، زندگی خود ما هستیم ، به شرطی که مال خودمون باشیم ، خودمون تعیین کنیم چه مسیری رو باید طی کنه ، شکست و برد معنی نداره ، همه ی اینا چیزایی هستن که به ما تحمیل شده ، به ما فهمونده شده که اینطوری فکر کنیم ، همه چیز خود ما هستیم ، به دنیا می یایم که چیزی رو که هستیم تعیین کنیم ، راه خودمون رو بسازیم ، به جایی برسیم که همیشه زنده باشیم ، قدرت کشف نادیده ها رو داشته باشیم ، اونقدر بزرگ بشیم که هرگز احساس نابودی نکنیم ،
زندگی یعنی خود ما ، و هنوز نمی دونم چرا مردمی که توی خیابون دیدم ، یا توی مغازه ها ، یا اونایی که پیاده می رفتن چرا احساس زندانی بودن نمی کنن ، چرا احساس نمی کنن دارن کنترل میشن ؟ چرا نمی خوان خودشون باشن ؟
فرصتی شد و مزاحم اوقات نبودیم حضورا زیارتت میکنم