دیوار
باز تو آمدی از پشت دنیایی مبهم ، از جایی که سایه ها برای برنده شدن امید به زندگی دارند ،
تو از جنس ابهام بودی ، از جنس تردید های همیشگی ، از چیزی که باید باشد ولی نیست
این بار قصه مبهم تر از آنست که صورتش را پیدا کنم
یاد دور می افتم ، یاد قصه ای از نو بودن ، یاد تمام حادثه های زنده شده
یاد تو ، یاد چیزی که باید باشی ولی نبودی ، یاد دستانم که تو را التماس می کردند ، یاد گم شدن های همیشگی
با تو آغازم نبود ، من از نو تو را به تصویر می کشم ،
دیوار ها دوباره بلند شده اند .گوشهایم مردمان پشت دیوار را خوب نمی بینند .
گویی خواب رفته باشم ، گویی آنها همیشه هستند و این من هستم که به عمد ، از این بلندها لذت می سازم
دیگر حتی سپیدی هایش هم تکراری هستند . از جنس تمام حرف های همیشگی ، از جنس حرف هایی که مرا به بودن التماس می کردند .
و باز و باز ، من گم شدم ، با آنکه مسیر را دانستم
گویی از لذت گم شدن بیشتر امید دارم .
من که هستم ؟ اینجا بودن من هست ؟ نام تو مرا به وسوسه می انگارد ؟ دلم حراس میخواهد ، رهایی از سکون
دستانم خشک شدند و من هنوز دست از التماس تو برنداشته ام .
باید تو را از همیشه بودند رها کنم
چشمهایم اندکی نور می خواهند . اندکی رهایی ، اندکی خودم
من پیشانیم را گم می کنم ، برای لحظه ای هوس از جنس هیچ
و باید خفه ماند ، آنکه مرا به نبودن وادار میکنم ، همان صورتیست که مرا بی واهمه گم می کند . دلم تردید نمی خواهد ، من برای تو بوده ام ، برای چشمهایت ، مرا ببوس ، برای آخرین بار
سوزش تنهایی پلکهایم را وسوسه می کنند به بازگشت
دلم حراس می خواهد ، صورتت دیگر برایم آشنا نیست ،
مسیری که تو مرا وسوسه کردی ، برای تو می خواند ، اسم تو ، تمام دلخوشیهایم هست .
دستانم مشت ، پیشانیم خاک ، در دلم حرفی بزرگ
تو را پیدا می کنم ، حتی برای هزار باری که به عمد ، دستانت را رها کردم ، آنقدر امید دارم ، که می دانم هنوز دلتنگی صورتت مرا بهانه می کنم ،
می آیم ، آنچنان مست ، کاسه ی دری به دست