گریه است بانو ، حرفای ته مانده در دود سیگارم ، بغض هایی که سوخته اند و هنوز گرمای نفس هایم را زنده می کنند
گریه است بانو ، حرفای ته مانده در دود سیگارم ، بغض هایی که سوخته اند و هنوز گرمای نفس هایم را زنده می کنند
امزور توی مسیر ،13 بدر که داشتم می یودم ، فرصت خوبی شد برای اینکه فکر کنم ، یه فکر خالی بدون دخالت فکر های دیگران
البته ناگفته نماند این وسط ، بارون نم نمی هم می بارید و منم سوار موتور بودم
یاد چند سال پیش افتادم ، یاد بعضی حرفای خودم ، خیلی وقت ها پیش می یاد که برای دیگران موعضه میخونم و میگم آدم باید دنبال هدفش بره ، هرچقدر هم می خواد سخت باشه
میدانستی ،
من تمام شده ام ،
لابه لای تردید هایی که همیشه با من بوده اند ،
لابه لای حرف هایی که همیشه برایم تردید بود که کدام سوی خط دیوانگی آنان هستم.
گاهی آنقدر غرق در تردید بوده ام ، که گاهی حتی یک نگاه هم ازسوی غریبه ای ، که به اشتباه مرا آشنای دیرینه ی خویش ، پنداریده برایم اوج رهایی بوده است .....
گفتنش ساده نیست
من همیشه بخشی از یک دروغ بوده ام ، بخشی از یک پیوند عجیب میان حرف های خودم ، باور هایم ، رویاهایم و نیاز هایم
بخشی از یک واقعیت برای زنده بودن
اینبار باید دوباره ببینم ، چرا در این شلوغی ، یک پیوند قوی میان خودم و آنچه باید باشم ، ایجاد نکرده ام ،
ساده است ،